به چشمم تا خیال لعل آن قصاب می گردد
دمادم در اشک من به خون ناب می گردد
دمادم سجده می آرم من بیدل به هر ساعت
خیال طاق ابروی توام محراب می گردد
همی گردد خیال رویت اندر خانه چشمم
مثال ماهیی کاندر میان آب می گردد
سر زلفت سرش بر باد خواهد داد می دانم
که رسوا می شود دزدی که در مهتاب می گردد
تو سلطان وار بنشین و مترس از خسروی چو من
که او از گریه ای در پای ما نایاب می گردد